توضیحات
لبم پر از درد شده بود . انگار گفته بودند باید تا مدت ها بدون چشم زندگی کنی . آه یوسف ، نمیدانی چقدر ترسیده بودم . مثل یک تنگ خالی شده بودم . توی اتاق زاویه پشت پنجره ایستادم . دلم از غصه لب پر می زد . بغض کرده بودم ، صدایی گفت : پیس پیس
تو بودی بلوز نو پوشیده بودی که آستین هایش بلند بود و تا زده بودی ، کمربند دور کمر باریک و کوچکت یک دور اضافه خورده بود . هم ناراحت بودی هم هیجان زده . گفتی : دارم میروم پری…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.